خیال پرواز
به نام خدای گرسنگان
روزهای زمستان گذشت...
روزهای سفیداز برف و روزهای خیس باران...
روزهای پر از اشک ولبخند ،روزهای خیره به باغچه و آسمان، روزهای گنجشکهای گرسنه ولرزان، روزهای ساکت یخ زده، روزهای انتظار. .....
روزهای پر جنب وجوش پایان سال، شبهای خسته شیرین، بی تو. ..گذشت ...
و تو آمدی سرد و مغرور و مجبور، ...
انگار به نبودنت عادت کرده بودم، درقفس را باز دیده بودم و پریده بودم...
فکر میکردم نبودنم را نمیفهمی...
درخیال پرواز بودم و در اندوه پریدن بی تو ...
اما تو فهمیدی، فهمیدی و فریاد زدی، ...فریاد زدی نبودنم را،...
اما نفهمیدی اشکهای داغ پنهانی ام، ونشنیدی شکستن بغض تنهایی ام،
هر لحظه میشکستم ، آرام مثل یک حباب. ...
راستی شکستن حباب را تا حالا دیده ای؟
چه با شکوه میشکند و میپاشد و فرو میریزد. ...
.رنگهای زیبایی که در هوا پخش میشود و فرو میبارد. ..
دستی مهربان اشکهای داغ گونه ام را پاک کرد، بی آنکه بداند از چه میبارم، شانه ای مرا برای به دوش کشیدن بار تو یاری کرد ، شانه ای خسته و پیر
هیچ میدانی حال پرنده ای که درون قفسی ست با در باز؟ ...
در قفس ، باز است و پرنده را توان پریدن نیست. ..
شنیدم که کسی گفت : پرواز کن تا آرزو زنجیر را باور نکن ...
بهار گذشت ، درحالی که تو خواب بودی ...
یادم آمد که در گوشم زمزمه کرده بودی : جهان چون گور تاریکه تو رویایی که خوابی تو
شاید هم من خواب بودم ، شاید هم هردوی ما، به هر حال بهار رفت و تو آرام شدی، آرام و ساکت و مغرور، بی نگاه. ..
با نگاهی مغموم ...بی کلام و بی رحم ...
تابستان داغ رسید ، پر شور و پر کار ، و من خیس شدم ،خیس عرق ...
هنوز تشنه بودم که تابستان شد ، و هنوز تشنه ام که روزه داران روزه دارند ...
من جا ماندم و درها بسته شد ، من که تشنه ام ، نفهمیدم چرا روزه دار نشدم ..؟
من که بال داشتم چرا نپریدم؟
صدای اذان است ، باید برخیزم ، آخ بالم شکسته است ،.!!!..
صبر کنید ، بمانید من هم پرنده ام ...!!!
دیگر فریاد نخواهی زد ، وقتی من بپرم ، تو در قفس خویش هزاران پرنده خوش آواز داری و به من نیازت نیست ...
مرا سودای پرواز است ، رهایم کن ...
آه ، یادم نبود که در قفس باز است ، پس ...
... پرواز کن تا آرزو ...
زیبا بود
هرچند سوادم قد نداد بفهمم تو کیست
راستی تو کی بود!!!:-):-)