آینه
باز در آینه دنبال خودم میگشتم
بخش بزرگی از وجودم را گم کرده بودم خودمو پیدا کردم برای خودم لبخند زدم و باز هم حس کردم میشه دلیلی برای زندگی کردن داشت
قاب پنجره زیبائی که پشتش یه باغچه یخ زده ست باغچه ای که یه چشمش خوابه و یه چشم دیگه اش بیدار و منتظر یه نگاه مهربونه تا گرم شه
گنجشکهای کوچک گرسنه که پشت یکی از پنجره ها خورده غذاهایی که یه دست مهربون براشون ریخته به نوکشون میگیرن و زود میپرن زیر بوته ها قایم میشن و با ولع میخورنش
آسمون بلند آبی با ابرهای پاره پاره ، با اینکه دیگه برف نمیاد ولی حالا یه جور دیگه قشنگه
مرغ های دریایی که توی آسمون اوج گرفتن و از دوردست درخشش بالهاشون رو زیر نور خورشید میشه دید
هنوزم میشه داستان کوتاهی خوند و عبرت گرفت ، یه بیت شعر زیبا روی تابلو نوشت وگاه گاهی توی خستگی کار بهش زل زد و کمی اندیشید
هنوزم میشه با شادی و شور کار کرد و از کار لذت برد
توی چشمم توی آینه شوق آزادی درخشید بی نیاز به نگاه و توجه آدمهای کوچک و ضعیف
میشه با قلبی پر از خدا به دیگران عشق ورزید
خوشحالم که دوباره نوشتی.
خیلی نوشته ی زیبایی بود. اگر نوشته ی خودته که خیلی عالیه...بازم بنویس.
دلم برات تنگ شده..
خیلی دوست دارم.
سحر