بارش پری ها

امروز از آسمان پری می بارد

امروز از آسمان پری می بارد

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
ماهی کوچولوی تنگ عیدم خیلی تنهاست گاهی ساعتها یه گوشه کز میکنه و هیچ حرکتی نمیکنه
امروز یه کم شاد تر بود شاید اونم فهمیده که امروز عیده
 عید فطر ...
تو فضای تنگ بلوری  مثل یک پرنده معلق مونده ، بی حرکت ، آب تنگش انقدر زلاله که انگار اصلا وجود نداره ، دلم میخواد آزادش کنم بره ، دلم میخواد ببرمش تو حوض سعدیه کنار بقیه ماهیا رهاش کنم 
نگرانش نیستم حتما همه ماهیا دوستش خواهند داشت وحتما بهش خوش آمد میگن 
ماهی قشنگم ...خوابی؟
بخواب عزیزم ، خوابای خوش ببینی...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۰۰
صبا

به نام خدای گرسنگان

روزهای زمستان گذشت...

روزهای سفیداز برف و روزهای خیس باران...

روزهای پر از اشک ولبخند ،روزهای خیره به باغچه و آسمان، روزهای گنجشکهای گرسنه ولرزان، روزهای ساکت یخ زده، روزهای انتظار. .....

روزهای پر جنب وجوش پایان سال، شبهای خسته شیرین، بی تو. ..گذشت ...

و تو آمدی سرد و مغرور و مجبور، ...

انگار به نبودنت عادت کرده بودم، درقفس را باز دیده بودم و پریده بودم...

فکر میکردم نبودنم را نمیفهمی...

درخیال پرواز بودم و در اندوه پریدن بی تو ...

اما تو فهمیدی، فهمیدی و فریاد زدی، ...فریاد زدی نبودنم را،...

 اما نفهمیدی اشکهای داغ پنهانی ام، ونشنیدی شکستن بغض تنهایی ام، 

هر لحظه میشکستم ، آرام مثل یک حباب. ...

راستی شکستن حباب را تا حالا دیده ای؟

 چه با شکوه میشکند و میپاشد و فرو میریزد. ...

.رنگهای زیبایی که در هوا پخش میشود و فرو میبارد. ..

دستی مهربان اشکهای داغ گونه ام را پاک کرد،  بی آنکه بداند از چه میبارم، شانه ای مرا برای به دوش کشیدن بار تو یاری کرد ، شانه ای خسته و پیر

هیچ میدانی حال پرنده ای که درون قفسی ست با در باز؟ ...

در قفس ، باز است و پرنده را توان پریدن نیست. ..

شنیدم که کسی گفت : پرواز کن تا آرزو زنجیر را باور نکن ...

بهار گذشت ، درحالی که تو خواب بودی ...

یادم آمد که در گوشم زمزمه کرده بودی : جهان چون گور تاریکه         تو رویایی که خوابی تو 

شاید هم من خواب بودم ، شاید هم هردوی ما، به هر حال بهار رفت و تو آرام شدی، آرام و ساکت و مغرور، بی نگاه. ..

با نگاهی مغموم ...بی کلام و بی رحم ...

تابستان داغ رسید ، پر شور و پر کار ، و من خیس شدم ،خیس عرق  ...

 هنوز تشنه بودم که تابستان شد ، و هنوز تشنه ام که روزه داران روزه دارند ...

من جا ماندم و درها بسته شد ، من که تشنه ام ، نفهمیدم چرا روزه دار نشدم ..؟

من که بال داشتم چرا نپریدم؟

صدای اذان است ، باید برخیزم ، آخ بالم شکسته است ،.!!!..

صبر کنید ، بمانید من هم پرنده ام ...!!!

دیگر فریاد نخواهی زد ، وقتی من بپرم ، تو در قفس خویش هزاران پرنده خوش آواز داری و به من نیازت نیست ...

مرا سودای پرواز است ، رهایم کن ...

آه ، یادم نبود که در قفس باز است ، پس ...

      ... پرواز کن تا آرزو ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۳ ، ۱۲:۵۰
صبا

باز در آینه دنبال خودم میگشتم

 بخش بزرگی از وجودم را گم کرده بودم خودمو پیدا کردم برای خودم لبخند زدم و باز هم حس کردم میشه دلیلی برای زندگی کردن داشت

قاب پنجره زیبائی که پشتش یه باغچه یخ زده ست باغچه ای که یه چشمش خوابه و یه چشم دیگه اش بیدار و منتظر یه نگاه مهربونه تا گرم شه

گنجشکهای کوچک گرسنه که پشت یکی از پنجره ها خورده غذاهایی که یه دست مهربون براشون ریخته به نوکشون میگیرن و زود میپرن زیر بوته ها قایم میشن و با ولع میخورنش

آسمون بلند آبی با ابرهای پاره پاره ، با اینکه دیگه برف نمیاد ولی حالا یه جور دیگه قشنگه

مرغ های دریایی که توی آسمون اوج گرفتن و از دوردست درخشش بالهاشون رو زیر نور خورشید  میشه دید

هنوزم میشه داستان کوتاهی خوند و عبرت گرفت ، یه بیت شعر زیبا روی تابلو نوشت وگاه گاهی توی خستگی کار بهش زل زد و کمی اندیشید

هنوزم میشه با شادی و شور کار کرد و از کار لذت برد

توی چشمم توی آینه شوق آزادی درخشید بی نیاز به نگاه و توجه آدمهای کوچک و ضعیف

میشه با قلبی پر از خدا به دیگران عشق ورزید

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۲ ، ۰۸:۴۷
صبا


برف نو برف نو سلام سلام

بنشین خوش نشسته ای بر بام

پاکی آورده ای امید سپید

همه آلودگی ست این ایام

.................تو فرود آی برف تازه سلام ..............

آمدی و با آمدنت دیوانه شدم ، دیوانه رقص پر غرورت ای برف ...

بنشین برف که چشم از انتظارت سپید شد ببار و ببار و ببار آنقدر که زیر قامتت دفن شوم

شکوهت را می ستایم و از شوق پر می کشم بالهایم به رنگ پاکی توست

بنشین و بنشان بر لبانم لبخند

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۲ ، ۰۹:۱۹
صبا


چه روزی بود آنروز ، آنروز که برف بارید ، آنروز ساکت سرد ، چه بی مقدمه بارید ، یکی گفت شاید امروز برف ببارد ....من در نهایت ناباوری بودم وقتی باریدن گرفت ، ساکت و آرام می بارید.....در برابر چشمانم پری های سپید یکی یکی رقصان از آسمان پائین می آمدند،چه با شکوه بود پروازشان و من مبهوت ....

 لحظاتی حیرت زده از پشت پنجره بزرگ نگاهشان کردم ،باورم نبود که می بارد ،...بی مقدمه ....بی اطلاع...

لحظه ای دیگر من در کوچه ها پرسه زنان پیش می روم ، شاد شاد، باصدای بلند بارششان رافریاد می زنم با لبخندهای عابران پیوند می خورم ....و پرنده ....!!!

یادم آمد یکی گفته بود : چه سعادتی ست وقتی که برف می بارد دانستن اینکه تن پرنده هاگرم است  .... اما پرنده از من ترسید ، از شاخه ای به شاخه دیگر پرید و خود را پنهان کرد ...

درختان تنومند لخت و عریان با تن کبود زیر برف ، سیاه و سفید کنار هم ، چه زیبا جلوه می کرد ...

و ردپاهایی که دوباره با برف پر می شدند...

 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۲ ، ۱۴:۳۱
صبا
عشق مانند ساعت شنی ست همچنان که قلب را پرمیکند مغز را خالی میکند
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۲ ، ۱۲:۴۸
صبا

جاذبه سیب آدم را به زمین زد

 و جاذبه زمین سیب را...

فرقی نمی کند

سقوط سرنوشت دل دادن به هر جاذبه ای غیر از خداست .

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۲ ، ۱۱:۲۸
صبا
من زخم های بی نظیری برتن دارم ،
اماتو مهربانترینشان بودی
عمیق ترینشان،
عزیزترینشان،
بعداز تو آدمها تنها خراشهای کوچکی بودندبر پوستم


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۲ ، ۲۱:۱۴
صبا

پروردگارم به نام تو آغاز می کنم که همیشه بامنی.....

قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد

تمام پرسه های من کنار تو سلوک شد

عذاب می کشم ولی عذاب من گناه نیست

وقتی شکنجه گر توئی شکنجه اشتباه نیست

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۲ ، ۲۱:۰۰
صبا